سفارش تبلیغ
صبا ویژن









درباره نویسنده


آخر عشق(شقایق عاشق)
شهادت عبارت است از زندگی در حال هشیاری، و آزادی در راه وصول به هدف عالی تر از زندگی طبیعی بواسطه شهادت. این خصیصه و پدیده ای است که همه شهدا دارای آن می باشند.





تماس با نویسنده


مرداد 1387
شهریور 1387
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
اسفند 1387
اردیبهشت 1388

صوراسرافیل [82]
سرافرازان [190]
کربلایی110 [182]
رقص گلها [221]
[آرشیو(4)]

وبلاگ گروهی فصل انتظارsina12.plb.ir
سجاده ای پر از یاس
.:: در کوی بی نشان ها ::.
عــــــــــروج
تخریبچی ...
حزب الله
.::کبوتر حرم::.
شهدای دفاع مقدس
چفیه
مسافر عاشق
امیدزهرا omidezahra
به یاد لاله ها
..:: نـو ر و ز::..
حرم دل
سلام محب برمحبان حسین (ع)
عاشقان شهادت
بانوی بی نشان
آل طه خادم اهل بیت
او خواهد آمد ولی با دعا زودتر
بسیجیان خط شکن
هیئت دانشجویی انصارالحسین(ع)
کمترین محب امام زمان (عج)
ذاکر عاشورایی
استاذنا (آیت الله حاج شیخ جواد مروی)
هیئت محبین الائمه شاهرود
وحدت و تفرقه
کتابخانه باقرالعلوم(ع) شیخ عامر
آرزویم شهادت
بصائر بندر گز
یگانه
کاش طوفانی بگیرد.......
.::راهی به آسمان::.
بسیجی شهید محمد عبدی





انتفاضه سوم ، نماد مقاومت اسلامی

 
لوگوی شماره یک وبلاگ



لوگوی شماره دو وبلاگ






















کل بازدید ها : 156095

بازدید امروز : 7

بازدید دیروز : 27



طلائیه بودیم ، سال 1373 و به گوری دسته جمعی رسیدیم که مربوط به شهدای عزیز عملیات خیبر بود ، دست وپای همه بچه ها را با سیم تلفن بسته بودند .
همه منقلب شدیم و گریه می کردیم ،هر کس به گوشه ای پناه برده وبا صدای حاج صادق اهنگران که ازضبط صوت پخش می شد اشگ می ریخت .

من از انتهای جنون امدم
من از زیر باران خون امدم
زدشتی که با خون چراغانی است
زدشتی که پر شور و عرفانی است

بیشتر از سه متر خاک روی بچه ها بود که همه را کنار زده بودند و ته مانده خاک ها را کنار می زدند . این حقیر جهت کمک به بچه های داخل گودال از بیل مکانیکی پائین امدم و به رسم بچه های تفحص با پای برهنه وارد گودال شدم . اما ته گودال تکه ای شیشه شکسته بود و پای مرا پاره کرد . لوازم کمک های اولیه همراهمان نبود ، پای زخمی ام نیز شدید خون ریزی می کرد و شاید 7 الی 8 بخیه نیاز داشت . اکثر شهدای داخل گودال هنوز تجهیزات انفرادیشان را همراه داشتند و از لا به لای همان ها بود که کیف برزنتی حاوی کمک های اولیه را یافتم .

جالب این جا بود که علی رغم گذشت 12 سال بعضی از وسایل هنوز سالم بودند

از جمله " باند " ی که داخل کیف برزنتی بود . باند را بیرون اوردم و روی زخم پایم بستم . و با تعجب دیدم که خون سریعا بند امد . از ان جایی که همه مان اعتقاد فراوانی نسبت به این قضایا و امداد ها داشتیم من مجددا مثل قبل از جراحات مشغول به کار شدم و هیچ گونه دردی احساس نکردم ، و از همه جالب تر این که بدون استفاده از دارو و قرص و آمپول ... بعد از چند روز وقتی باند را از روی زخم پایم باز کردم ، محل زخم کاملا جوش خورده و التیام یافته بود .



نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 4:39 صبح روز یکشنبه 88 بهمن 11


آخر عشق
بابا مجتبی سلام

امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. یادش بخیر! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی.همیشه خبر آمدنت را خانم مربی ام به من می رساند: سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله
مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را به تو می دادم و با حوصله ای بیاد
ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند
کفشهایم را می بستی و در آخر، دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه بامزه بود.

راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند، رو به روی عکس تو ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک می شود. مادر می گوید: بابا خیلی مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من می خواهم بعد از این نامه ای
برای خدا بنویسم و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و
اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا
دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ می گوید هرچه می خواهی از خدا بخواه و من از خدا می خواهم که پدر مردم
ایران حضرت آیت ا.. خامنه ای را تا انقلاب مهدی(عج) محافظت فرماید و دستان پر مهر پدرانه اش همیشه بر سرِ ما فرزندان شهدا مستدام باشد.

ان شا ا.. ، خدانگهدار– دخترت سیده زهرا


نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 1:52 عصر روز سه شنبه 88 فروردین 25


آخر عشق

سلام ای لاله سرخ وای پدرم که لبیک به ندای رهبر گفتی ودر گلستان انسانیت جا گرفتی وبرمن آموختی که تا جان در بدن دارم بر اسلام ومسلمین فداکار باشم وراه پر افتخار تو را با جدیت وتلاش بی امان پی گیر باشم

اینک که تو رفتی مصمم هستم تا پای جان با مدد پروردگارم خون پاک تو ویارانت را پاسداری نمایم ونیات شما عزیزان را جامه عمل بپوشانم

نا گفته نماند که خانواده های شهدا استوانه های مقاومت وایثار ند وصبورانه در برابر همه نارساییها ایستاده اند وبرهمه مشکلات ومصائب استقامت می ورزند تا نظاره گر شکفتن غنچه های لاله های عشق وانسانیت باشند

بقیه را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید...


نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 8:58 صبح روز یکشنبه 88 فروردین 23


آخر عشق

دعای قنوت :

خیلی اشکش را نگه می داشت ، توی چشمش ، همسرش فقط یکبار گریه اش را دید ، وقتی امام رحلت کرد. دوستش می گفت: « ما که توی نماز قنوت میگیریم از خدا می خواهیم که خیر دنیا و آخرت را به ما اعطا کند و یا هر حاجت دیگری که برای خودمان باشد اما صیاد تو قنوتش هیچ چیزی برای خودش نمی خواست. بارها می شنیدم که می گفت ( اللهم احفظ قاعدنا الخامنه ای ) بلند هم می گفت از ته دل ...».

نگقتن بسم الله :

اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . »

امداد غیبی : 

در عملیات طریق القدس ارتش و سپاه که با هم دو لشگر و اندی داشتند ، برای حمله به دشمن به 110 هزار گلوله فقط از یک نوع مهمات نیاز داشتند و ما از این نوع گلوله فقط سیزده هزار تا داشتیم . وقتی آن برادر مسئول آتش ، این برآورد علمی را به ما نشان داد ، اصلا نفهمیدیم چطور شد که گفتیم : شما بقیه کار ها را بکنید ، مهمات در راه است و می رسد . بلافاصله به خدا پناه بردیم که خدایا این چه بود که ما گفتیم . فقط همین را بگویم تا موقعی که بچه ها بستان را گرفتند تا آن موقع ، آن برادر مسئول آتش یادش رفته بود که مهمات چه شد ؟

پول :

می گفت : « پول برای من با کثافت فرقی نمی کند » . الان کسی این حرفها را باور نمی کند ، اما علی بعد ازپیوستن به دانشگاه افسری ، همه حقوق خود را به من می داد می گفت : مادر ، من یک جور گلیم خود را از آب بیرون می کشم ، اما شما 5 تا پسر و 2 تا دختر دارید. البته بعد از ازدواج نیز باز بخشی از حقوقش را برای ما می فرستاد و تا وقتی شهید شد ای مقرری قطع نمی شد. علی می گفت بابا چطور با این حقوق ناچیز بازنشستگی که تازه همین چند وقت پیش شد 120 هزار تومان ، می توان این خانواده شلوغ و پر رفت و آمد را بچرخاند .

مزد :

قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه ی سرلشگری اش را بگیرد . همه تبریک گفتند خودش می گفت : « درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست و قتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند . حس می کنم ازم راضی هستند . وقتی ایشان راضی باشد امام عصر ( عج ) هم راضی اند . همین برایم بس است . انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند .»

بهشت زهرا (س) :

صبح روز بعد از خاکسپاری ، خانواده اش نماز صبح را خواندند و از آن طرف رفتند بهشت زهرا(س) ، سر قبر صیاد . اما پیش از آنها کسی دیگری هم آماده بود آقا که گفت « دلم برای صیادم تنگ شده ، مدتی است ازش دور شده ام . »

روحش شاد و یادش گرامی .

صلوات



نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 7:46 صبح روز پنج شنبه 88 فروردین 20


آخر عشق

بسمه تعالی
شهیدان، جوانانِ مؤمن و فداکاری بودند که برای دفاع از کشور و ملت،‌ در برابر متجاوزان به این آب و خاک جان خود را در کف دست گرفته و با نام و یاد خدا به میدان نبرد قدم نهادند. ملت ما و بویژه جوانان امروز مدیون شهیدانند. از خود گذشتگی آن پاکبازان بود که اسلام و استقلال و آزادی را به ملت ایران هدیه کرد و ادای حق بزرگ آنان و تکریم یاد و نام آنان نشانه‌ی وفاداری به ارزشهای والاست.

سلام خدا بر آنان
سیّدعلی خامنه‌ای

**************************************************

مثل شهید، مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته‌شدن و فانی شدن و پرتوافکندن است تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند.

شهدا شمع محفل بشریت‌اند و محفل بشریت را روشن کردند. اگر این محفل تاریک می‌ماند هیچ دستگاهی نمی‌توانست کار خود را آغازکند یا ادامه دهد.

هیچ وقت خون شهید هدر نمی‌رود، خون شهید هر قطره‌اش تبدیل به صدها قطره و هزارها قطره، بلکه به دریایی از خون می‌گردد و در پیکر اجتماع وارد می‌شود.

شهادت تزریق خون است به پیکراجتماع و این شهدا هستند که به پیکر اجتماع و در رگهای اجتماع خون جدید وارد می‌کنند.

علی(ع) به امید شهادت زنده بود. اگر این امید را از او می‌گرفتند خیری در زندگی نمی‌دید و زندگی برایش بی‌معنی و بی‌مفهوم بود.

گریه بر شهید، شرکت در حماسه‌ی او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت در موج اوست.

منطق شهید، منطقی است آمیخته با منطق عشق از یک طرف و منطق اصلاح و مصلح از طرف دیگر.

شهید به خون خود و در حقیقت به تمام وجود و هستی خود ارزش و ابدیت و جاودانگی می‌بخشد.

شهید، شهید، کلمه‌ی دیگری جای این کلمه را نمی‌گیرد و نمی‌تواند بگیرد.

شهید مطهری



نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 3:31 عصر روز شنبه 88 فروردین 15


آخر عشق 

یک شب که در مقر بودیم یکی از بچه ها با عجله خودش را به ما رساند و گفت : ((یک نفر از بالا صدا می زند که من می خواهم بیایم پیش
شما . حاج همت کیست ؟!))
سریع بلند شدیم و خودمان را به محل رساندیم تا ببینیم قضیه از چه قرار است . گفتیم که شاید کلکی در کار است و آن ها می خواخند کمین
بزنند . وقتی به محل رسیدیم فریاد زدیم : ((اگر می خواهی بیایی نترس!بیا جلو!)
)

گفت : ((من حاج همت را می خواهم!))
گفتیم : ((بیا تا ببریمت پیش حاج همت))
با ترس و دلهره و احتیاط جلو آمد . وقتی نزدیک رسید و دید که همه پاسدار هستیم جاخورد . فکر کرد که دیگر کارش تمام است ولی وقتی برخود
خوب بچه ها را دید کمی آرام گرفت . او را پیش همت بردیم . پرسید : ((حاج همت شما هستید؟))
همت گفت ((بله خودم هستم .))
آن مرد کرد پرید جلو و دست همت را گرفت که ببوسد .
همت دستش را کشید و اجازه نداد . آن مرد دوباره در کمال ناباوری پرسید : ((شما ارتشی هستید یا سپاهی؟))
همت گفت : ((ما پاسداریم .))
او گفت : (( من آمده ام پیش شما پناهنده شوم قبلا اشتباه میکردم . رفته بودم طرف ضد انقلابها و با آنها بودم , ولی حالا پشیمانم .))
همت گفت : ((قبلا از ما قهر کرده بودی . حالا هم که آمدی خوش آمدی . ما با تو کاری نداریم و به تو امان نامه میدهیم .))
و بعد همت او را در آغوش کشید و بوسید و گفت : ((فعلا شما پیش سایر برادرهایمان استراحت کن تا بعد با هم صحبت کنیم.))
ان مرد , مصلح بود . همت اجاز هنداد که اسلحه اش را از او بگیریم و او با خیال راحت در میان بچه ها نشست .
شب , همت با او صحبت کرد از وضعیت ضد انقلاب گفت و سعی کرد از تا ماهیت آنها را برای او فاش کند .
آن مرد گفت : ((راستش خیلی تبلیغات میکنم . میگویند که پاسدارها همه را میکشند همه را سر میبرند خلاصه از این حرفها .))
همت گفت : (( نه! اصلا این حرفها حقیقت ندارد . همه ما پاسدار هستیم و صحبت می کنیم....))
آن مرد محو صحبت های همت شده بود . وقتی این جملات را شنید , به گریه افتاد . همت پرسید : ((برای چه گریه می کنی ؟))
گفت : ((به خاطر این که در گذشته در مورد شما چه فکرهایی میکردم . ))
همت گفت : ((دیگر فکرش نکن حالا که برگشته ای عیب ندارد .))
او گفت : ((من هم میخواهم پاسدار شوم.))
همت گفت : ((اشکالی ندارد. پاسدارباش.اگر اینطوری دوست داری , از همین لحظه به بعد تو پاسدارباش .))
آن شخص با شنیدن این حرف, خیلی خوشحال شد . رفتار و برخورد همت چنان تاثیر عمیقی بر او گذاشت که یکی از نیروهای خوب و متعهد شد
و در همه جا حضور فعال داشت . او بعد از مدتی در عملیات (( محمد الرسول الله (ص) )) شرکت کرد و شهید شد . بچه ها به او لقب (( حر زمان ))
داده بودند . پس از این ماجرا , تعداد دیگری از ضد انقلابیون فریب خورده هم آمدند و خود را تسلیم کردند. جالب این که آن ها هم در لحظه ورود , سراغ
حاج همت را می گرفتند.



نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 3:20 عصر روز شنبه 88 فروردین 8


 

رئیس: زود تر ترتیبی بدهید چند تائی شهید گمنام بیاریم تو اداره دفن کنیم که داریم از بقیه عقب میافتیم 

کارمند: قربان ولی اداره ما که حیاط نداره کجا دفن کنیم

رئیس: برای من بهانه نیارید من نمیدونم اگر رو پشت بام هم شده باید چندتائی دفن کنیم .مگه نمی بینی الا همه ادارات شهر شهید دارن جز ما .این برای ما خوب نیست 

کارمند: اما قربان ما علاوه بر آنکه حیاطی برای این کار نداریم ،ساختمان ما آپارتمانی است شما بفرمائی کجا دفن کنیم 

رئیس: ای بابا مثل اینکه تو اصلا با شهیدا مشکل داری .کم کم دارم بهت شک میکنم.اینها که فقط چند تا استخوان بیشتر نیست .یکی از سنگهای طبقه اول را بردارید و....ما در مقابل این شهدا مسئولیم ‍آقا جان متوجه هستی 

کارمند : بله متوجه شدم چشم هرچه شما بفرمائید. 

رئیس : ضمنا میخواهم سنگ تمام بگذاری ،چند تا سنگ گرانقیمت برای روی قبر ها تهیه کنید .مراسم سنگینی هم برگزار کنید که همه متوجه بشن .منظورم را که میفهمی 

کارمند : بله قربان ولی ما بودجه ای برای این منطور نداریم . 

رئیس : دیگه دارم مطمئن میشم که تو با شهدا مشکل داری ،کاری نکن که معرفیت کنم به کارگزینی .تو مثل ضد انقلابها حرف میزنی .ما در مقابل شهدا مسئولیم اینو متوجه هستی ؟ 

کارمند: بله قربان هرچه شما بفرمائید.ضمنا پدر یکی از شهدای اداره اومده بود برای عمل جراحی مادر شهید مقداری وام میخواست.ظاهرا مادر شهید در وضعیت خوبی نیست 

رئیس : مرد حسابی مگه اینجا بانکه که اومده وام بگیره یا صندوق قرض الحسنه است .اگر الا به این یارو رو بدی پس فردا بقیه خانواده های شهدا هم میان و برای مشکلاتشون کمک میخواهند

کارمند- اما قربان شما فرمودید که در مقابل شهدا مسئولید  

رئیس - دیگه گندش را در آوردی ضد انقلاب .من گفتم در مقابل شهدا مسئولم نه در مقابل خانواده هایشان .زود برو و ترتیب دفن شهدای گرانقدر را بده قبل از آنکه دیگه گیرمون نیاد.ضمنا سنگهاش باید از همه سنگهای دیگه گرانتر باشه .نگران بودجه اش هم نباش ما در مقابل شهدا مسئولیم



نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 11:18 صبح روز شنبه 88 فروردین 1


«شهادت» در تفکر اسلامی به معنای گذشتن از سرمایه جان و هستی خود در راه یک هدف و آرمان الهی است.

در تعریف « شهادت» در اندیشه اسلامی، آن چه که اصلالت و اهمیت دارد و در واقع محقق کننده ی حقیقت مقام شهادت می باشد، همانا انگیزه و نیت و غایت آن و وجه آگاهانه و اختیاری اش می باشد.

متفکر شهید، استاد مطهری در تعریف مفهوم شهادت و شهید چنین می فرماید:

« مرگی شهادت است که انسان با توجه به خطرات احتمالی یا ظنی یا تعیین،فقط به خاطر هدفی مقدس و انسانی و به تعبیر قرآن، «فی سبیل الله» از آن استقبال کند.

شهادت دورکن دارد: یکی این که در راه خدا و فی سبیل الله باشد؛ هدف، مقدس باشد و انسان بخواهد جان خود را فدای هدف نماید.<\/h2>


نویسنده » آخر عشق(شقایق عاشق) . ساعت 5:14 عصر روز پنج شنبه 87 اسفند 29